کیاناکیانا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

ستاره آسمونی من: کیانا

یه دختر قوی

دوشنبه 3 دی 90 ساعت 11 شب کیانا اولین قدرت نمایی خودش رو در سن 3 ماه و 23 روزگی نمایش داد. یه بطری بزرگ آب معدنی پُر ایستاده روی یه پلاستیک کنار کیانا بود که کیانا با تلاش زیاد تونست کیسه رو به طرف خودش بکشه بدون اینکه بطری آب بیفته. حیف که اون لحظه نتونستم فیلم بگیرم اما خاطره ش رو ثبت می کنم تا همیشه یادمون بمونه که چه دختر قدرتمندی داریم. ...
5 بهمن 1390

اولین سفر به لرستان

چند روز پیش مامان و بابای بابایی رفتند ازنا (دیار مامان مریم!). دوشنبه 3 دی بود که بابایی هوس کرد ما هم بریم. منم که از توی خونه موندن واقعا خسته شده بودم احساس کردم به یه سفر هر چند کوتاه نیاز دارم. بعدازظهر بدون اینکه به کسی بگیم راه افتادیم. می خواستیم وقتی رسیدیم اونجا همه رو غافلگیر کنیم. ساعت حدود 6 و نیم رسیدیم که فهمیدیم مادر جون (مادربزرگ بابایی) با مامان مریم و بابا محمد و عمو سجاد رفتند علیگودرز خونه خاله افسانه بابایی. ما هم رفتیم خونه خاله رویا و شب اونجا موندیم. فردا صبحش رفتیم خونه مادرجون و همه رو دیدم. خیلی خوش گذشت. گرچه تو خیلی بی قراری کردی اما آب و هوایی عوض کردیم و همون روز یعنی سه شنبه بعد ازظهر برگشتیم. شب خونه خاله ا...
5 بهمن 1390

کیانای مامان

  دختر گلم از روزی که گهواره دار شده بود هر شب توی گهواره می خوابید. بدون گهواره انگار خوابش نمی برد. البته خودم هم از ترس مورچه هایی که دنبال یه دختر شیرین می گردند می ترسیدم روی زمین بخوابونمش (آخه کیانا روی تخت ما جاش نمی شه و ما مجبوریم به خاطر کیانا روی زمین بخوابیم) اما الان: سه شبه که دخترم کنار مامانی توی بغل خودم می خوابه و آروم و راحت تا صبح می خوابه (البته مثل همیشه سر اذان صبح بیدارم می کنه!) یه اتفاق جالب که کیانا آب دهنش میریزه که بزرگترها می گن واسه پایه دندونهای نازشه که قراره بعدا دربیاد. دیشب انگار یه کم لثه هاش می خارید پستونک گذاشتم دهنش. اول یه کم با تعجه نگاهم کرد و بعد شروع کرد به خوردن. کم کم خوشش اومد و وق...
1 بهمن 1390